Obrazy na stronie
PDF
ePub

نکشور

هر آنکس را که ایزو راه ننمو و ز استعمال منطق پیج حکیم فلسفی چون هست حیران نمی بیند ز اشیا غیر امکان ز امکان میکند اثبات واجب از آن حیران شد اندر ذات واجب گهی از دور دارو سیر معکوس گہی اندر تسلسل اندر تسلسل گشته محبوس چو عقلش کرد در پستی توغل فرو پیچید پایش ورتسلسل ظهور جملهه اشیا بفرست ولی حق را نه مانند و نه ندست چو نبود ذات حق را ضد و ہمتا ندانم تا چه گونه وانی او را ندارد واجب از ممکن نمونه چگونه وانیش آخر چگونه زهی نادان که ۳ او خورشید تابان بنور شمع جوید در بیابان او

تمثيل

اگر خورشید بر یک حال بودی شعاع او بیک منوال بودی ندانستی کسی کین پرتو اوست نبودی پنج فرق از مغز تا پوست جهان جمله فروغ نور حق دان حق اندر وی زبیرا بیست پنهان چو نور حق ندارد نقل و تحویل ندارد اندر او تغییر و تبدیل تو پنداری جهان خود هسته دائم بذات خویشتن پیوسته قایم کسی کو عقل دوراندیش دارد بسی سرگشتگی در پیش دارد ز دوراندیشی عقل فضولی یکی شهید فلسفی دیگر دلولی فرو را نیست تاب نوران روی برو از بهر او چشمی دگر جوی دو چشم فلسفی چون بود احوال از وحدت دیدن حق شد معطل

L داند :

L داندش .

H. omits

La نیابد نور ۳

.H نیست .

१०

سوال

چه چیز

L.

به مرات، نخست از فکر خویشم در تخیر کها

[blocks in formation]
[blocks in formation]

کزین معنی "فتادم فتادم در

تخير

تفکر رفتن از باطل سوئی حق بجزو اندر بدیدن کل مطلق

[blocks in formation]

گفتند در هنگام تعریف

نام

آن شد با تذکر

که چون حاصل شود در دل تصور نخستین وز و چون بگذری ہنگام فکرت بود نام وی اندر صرف عبرت

تصور کان بود تدبر

بنرو اهل عقل آمد تفکر

ترتیب از تدبیر تصورهای معلوم شود تصدیق نا

[ocr errors]

مقدم چون پدر تالی چو مادر

ولی ترتیب مذکور از چه و چون

شور تصدیق نا مفهوم مفهوم ست فرزند ای برادر

نتیجه

بوو محتاج استعمال قانون

ان کرم وگر باره در او چون نیست تأیید هر آیینه که

.L وحدت در .

L نور '

[blocks in formation]

ره دور و دراز ست این رها کن چو موسی یکزمان چو موسی یکزمان ترک عصا کن در آی در وادی ایمن زمانی شنو إِنِّي أنا الله محقق را که بر وحدت شهدوست نخستین نظرته بر نور وجووست ولی کز معرفت نور صفا که دید اول خدا بود فکر نکو را شرط تجرید پس انگه لمعده از برق تایید

دید ز هر چیزی

۸۰

زنتر ارچه کتب بسیار می ساخت
نت بنظم
بنظم مثنوی
مثنوی هرگز نیرواخت

عروض و قافیه

معنی

نسنجد بہر

نکنید

ظرفی ور معنی معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر بحر قلزم اندر ظرف ناید

ه چو ما از طرف خود در تنگنائیم چرا چیزی وگر بر خود فرائیم ن فخرست این سخن کز باب شکرست بنزو اہل دل تمهید مدرسہ مرا از شاعری خود تار ناید که در صد قرن چون عطار ناید عالم اسرار بود یک شمه از وکان عطار

[ocr errors]

اگرچہ زین غط مد

ولی این این

على

آر

[blocks in formation]

L بگفتم ۳

. در ۴

بر سبیل اتفاقست نه چون دیو از فرشته استراقست الجمله جواب نامه در دم نوشتم یک بیک نه بیش و نه کم رسول آن نامه را بستند باعتراز نامه را بستند با هراز و ز آن راهی که آمد باز شد باز دگر باره عزیزی کارفرمایی مرا گفتا بدان چیزی بیشترایی همان معنی که گفتی در بیان آر ز عین علم با عین" عیان نمی دیدم در اوقات آن مجالی که بروازم بدو از ذوق مالی که وصف آن بگفت و گو محالست که صاحب حال داند آن چه مالست ولی بر وفق قول قائل وین نکردم رو سوال سائل دین ولی تا خود شود روشن تر اسرار در آمد طوطی نطقم بگفتار می ان بیان شود. بعون فضل و توفیق خداوند بگفتم جمله را در ساعتی چند دل از حضرت چو نام نامه درخواست جواب آمد بدل کان گلشن ماست چو حضرت کرو نام نامه گلشن شود از و چشم بانها " جمله روشن

L دلها :

Omitted by

H.

[blocks in formation]

گذشته هفت و وه از مخفتصد سال از ہجرت ناگهان در ماه شوال رسولی با هزاران لطف و احسان رسید از خدمت اهل خراسان ۳۰ بزرگی کاندر انجا هست مشهور باقسام ہنر چون چشمه ه نور ہمہ اهل خراسان از که و مه ورین عصر از همه گفتند او به نوشته نامه در باب معنی فرستاده بر ارباب معنی ' در آنجا مشکلی چند از عبارات از مشکلهایی ارباب اشارات بنظم آورده و پرسیده یکیک جهانی معنی اندر لفظ اندک رسول آن نامه چون بر خواند ناگاه فتا و احوال آن حالی در افواه در آن مجلس عزیزان جمله حاضر بدین درویش هر یک گشته ناظر یکی کو

بسیار ۲

خرده گیری

بدو

بلی

گفتم

ز

صد بار این معنی شنیده گیرند اهل عالم

بود مرد کار دیده مرا گفتا جوابی گوئی در دم کز انجا نفع ے حاجت کین مسائل نوشتم بارها اندر رسائل ۴۵ گفتا ولی بر وفق مسئول از تو منظوم میداریم. مأمول پس از الحاح ایشان کردم آغاز جواب نامه در بیکلحظه میان جمع ادرار بگفتم این سخن بی فکر و تکرار کنون از الطف و احسانی که دارند ز ما این خروگیها در گذارند گفتن شعر

ہمہ دانند کین کس در ہمہ عمر نکروہ پہنچ بر آن طبعم اگرچه بود

قصير

بود قادر ولی گفتن نبود

الفاظ ایجاز

بناور

همه از و هم تست این صورت غیر که نقطه وایرست از سرعت یکی خطست ز اول تا بآخر بر و خلق جهان گشته مسافر درین ره انبیا چون ساربانند ولیل و رهنمای کاروانند و از ایشان سید ما گشته سالار ہمو اول هم او آخر درین کار احمد گشته ظاهر درین دور آمد اول عین ز احمد تا احد یک میم فرق است جهانی اندران یک میم فرق او ختم آمده پایان این راه بر و منزل شده ادعوا إلى الله

احد

ور

ورین

ور میم

دربی

ہم

آخر

است

مقام ولكشايش جمع جمعست جمال جان فرایش جمال جان فزایش شمع سمعت " شده او پیش و ولها جمله گرفته دست جانها دامن دی ره اولیا باز از پس و پیش نشانی میدهند از منزل خویش بعد خویش چون گشتند واقف سخن گفتند از معروف و عارف یکی از بحر وحدت گفت آنا الحق یکی از قرب و بعد وسیر زورق یکی را علم ظاهر بووه حاصل نشانی داره از خشکی ساحل یکی گوهر برآورد و هدف شد یکی بگذاشت آن نزد صدف شد یکی در جزو و کل گفت این سخن باز یکی کرد از قدیم و محدث اغاز یکی از زلف و خال و خط بیان کرد شراب و شمع و شاهد را عیان کرد یکی از هستی خود گفت و پندار یکی مستغرق بت گشت و زنار سخنها چون بوفق منزل افتاد ور افهام خلایق مشکل افتاد کسی کو اندرین معنیست حیران ضرورت میشور دانستن آن

[merged small][merged small][merged small][merged small][ocr errors]
[ocr errors][ocr errors][ocr errors][merged small]
« PoprzedniaDalej »