Obrazy na stronie
PDF
ePub
[ocr errors]

ہم عالم پر از شور و شر او کرو

ز عشقش زاهدان بیچاره گشته زنان و مان خود آواره گشته یکی مومن و گر را کافر او کرو ہمہ خرابات از لبش معمور گشته معمور گشته مساجد از رخش پر نور گشته از وی شد میتر بدو دیدم خلاص از نفس کافر

ہم کار من دلم از دانش خود صد حجب واشت زعجب ونخوت و تلبيس و پنداشت ور آمد از ورم آن بت سحرگاه مرا از خواب غفلت کرو آگاه ز رویش خلوت جان گشت روشن بدو دیدم که تا خود چیستم من چو کردم در رخ خوبش نگاهی برآمد از میان جانم آهی مرا گفتا که ای شیاد و سالوس بسر شد بسر شد عمرت اندر نام و ناموس به بین تا علم و زیر و کبر و پنداشت ترا ای نارسیده از که وا داشت ۹۹۰ نظر کردن برویم نیم ساعت همی ارزو هزاران ساله طاعت رخ آن عالم آرای مرا با من نمود اندر سر و پای شد روی جانم از خجالت ز فوت عمر و ایام بطالت چو دید آن ماه کز روی چو خورشید ببریدم من از جان خود امید یکی پیمانه بر کرد و بمن داد که از آب وی اتنش در من ٩٩٥ کنون گفت از من بی رنگ و بی بوی نقوش تختهه هستی فرد شوی چو آشامیدم آن پیمانه را پاک در افتادم از مستی بر سرناک

११०

على

الجمله

که

افتاد

هستم

کنون نه نیستم در خود نه هستم نه هشیارم : حمورم گهی چون چشم او دارم سرخوش گهی چون زلف او باشم در انتش گهی از خوی خود در خود در کلخنم من گهی از روی او در گلشنم من

H

. ابلیس

H خویش . بیان

.omitted را ۴ .H هستی ؟

مشوش 1

چو برخیز و ز پیشت کسوت غیر شود

از H. inserts

نمیدانم بهر حالی

کرد.

که

[blocks in formation]
[blocks in formation]

بت و زنار و ترسانی و ناقوس اشارت شد همه با ترک ناموس

اگر خواهی که گردی بنده خاص مهیا شو برای صدق و اخلاص ۹۶۵ :

"

در ابرو خود را از راه خویش برگیر بهر یک لحظه ایمانی از سرگیر

ظاهر

بباطن نفس تو چون بست کافر شو راضی بدین اسلام
مسلمان شو . مسلمان شو
شو مسلمان

ز تو هر لحظه ایمان تازه گردان بسی ایمان بود کز کفر زاید نه کفرست آن کرو ایمان فراید ناموس بگذار بینگن فرقه و بربند زنار ۹۷۰

ریا و سمعته و

چو پیر

ما شو اندر کفر فردی

اگر

مروی بده

دل را بمردی

مجرو شو ز هر اقرار و انکار بتر سازاوه وه دل را به یکبار

اشارت بیت و ترسا بچه

و ترسا بچه توریست ظاهر که از روی بستان دارد مظاهر

وساعی کند او جمله ولها را وثاقی گهی گردد معنی گاه ساقی

[ocr errors]

زهی مطرب که او از نغمه ه خوش

زند در خرمن صد زاهد اتش ۹۷۵

زهی ساقی که او از یک پیاله کند بیخود دو صد افتاد ساله

[blocks in formation]

خانق

رود در

در سحرگاه بنگذارد در و یک

مرد

آگاه

شبانه کند افسون صوفی را فسانه

ما رود شور در مدرسه چون مستور فقیه از وی شود بیچاره مخمور

اگر

اگر خواهی که گروی مرغ پرواز جهان جیف پیش کرگس انداز بدونان وه در این دنیای غدار که جز سنگ را نشاید واو مردار نسب چیور مناسب را طلب کن بحق رو آور و ترک نسب کن ۹۴۵ ببحر نیستی هر کو فرو شد فلا انساب نقد وقت او شد هر آن نسبت که پیدا شد ز شهوت ندارو حاصلی جز کبر و نخوت شہوت نبودی در میانه نسبها جمله میگشتی فسانه جو شہرت در میانه کارگر شد یکی مادر شد آن دیگر پدر شد نمیگویم که مادر یا پدر کیست که با ایشان بعثرت بایدت زیست ۱۵۰ نها وه ناقصی را نام خواهر حسودی را لقب " گروه برادر عدوی خویش را فرزند خوانی ز خود بیگانه خویشاوند خوانی " مرا باری بگو تا خال و هم کیست از یشان حاصلی جز درد و غم چیست رفیقانی که با تو در طریقند بی هزل ای براور بکوئی جد اگر یکدم نشینی از یشان من چگویم تا چه بینی همه افسانه و افسون و بندست بجان خواجه کاینها ریشخندست بمروی را زبان خود را چو مردان و لیکن حق کس ضایع مگردان ز شرع از یک دقیقه ماند مهل شوی در هر دو کون از دین معـ معطل حقوق شرع را زنهار مگذار و لیکن خویشتن را لیکن خویشتن را هم نگه دار ز سوزن نیست الا مایه غم بجا بگذار چون عیسی مریم ١٢٠ حنيفي شو ز هر قید مذاهب درا در و بر دین مانند راهب ترا تا در نظر اغیار و غیرست اگر در مسجدی آن عین ویرست

[ocr errors]

نام

رفیقند

حال :

L بحرمت ؟

. القب

. مام

. H. omits the

ي

منزل :

.H يك سو .

پند ه

.L شود و

L زر و زن ۱۰

[blocks in formation]

دگر باره رسید الهامی از حق که بر حکمت مگیر از ابلهی وق اگر کناس نبود در ممالک ہم خلق اوفتد اندر ممالک جنسیت آخر علت ضم چنین آمد جهان و الله اعلم

بور

و لیک از صحبت نا اهل بگریز عبادت خواهی از عادت بپرهیز نگرود جمع عادت با عبادت عبادت میکنی بگذر از عادت ۹۳۰

ز

روح

اشارت بترسائی

ز ترسانی فرض تجرید ویدم خلاص از ربقه تقلید دیدم جناب قدس وحدت و بر جانست که سیمرغ بقا را آشیانست الله پیدا گشت این کار که از روح آمد پدیدار از الله در پیش تو جانیست که از روح ام القدس' در وی نشانیست اگر یابی خلاص از نفس ناسوت در آئی در حیات قدس لاہوت ۹۳۵ الله بر چارم فلک شد

هر آنکس کو مجرد چون ملک" شد

چو روح

تمثيل

مادر اندر گاهواره

بود محبوس طفل شیر خواره بنزو چو گشت او بالغ و مرو سفر شد اگر مروست همراه پدر شد

عناصر مر ترا چون ام سفلیست تو فرزند و پدر آبای علویست از آن گفتست عیسی گاه اسرا که آهنگ پدر دارم بیالا ۹۴۰ تو ہم جان جان پدر سوی پدر شو

پدر رفتند همرایان پدر شو

فتاوہ سروری اکنون بجمال از این گشتند مردم جمله بدحال نگر و بال اغور تا گونه فرستاده است در عالم نمونه

نمونه باز بین ای مرد حساس فر او را وان که نامش هست جساس خراو "

خرانرا این همه همه تنگ آن خر شده از جهل پیش آهنگ آن خر

۹۱۰ چو خواجه قصه آخر زمان کرد بچندین با ازین معنی نشان کرد

ببین

[ocr errors]

ہمہ

اکنون

پدر

شد

که کور و کرشبان شد علوم دین همه بر اسمان نماند اندر میانه رفق و ازدم نمیدارد کسی از جاهلی شرم است همه احوال عالم بازگون است. اگر تو عاقلی بنگر که چون کسی کز باب لعن وطرد ومقتست نیگو بد اکنون اکنون شیخ وقتسه ۹۱۵ خضر میکشت آن فرزند طالح که او را بد پدر با جد صالح کنون با شیخ خود کردنی تو ای خر خرمی را کز خرمی بست از تو فرتر چو او لا يعرفُ الهراً من البر چگونه پاک "گرداند ترا ستر اگر وارد نشان باب خود پور چگویم چون بود نور على نور

[merged small][ocr errors]

درختت

[merged small][merged small][merged small][ocr errors][merged small][merged small][merged small][merged small][merged small][merged small][ocr errors][merged small]

.H سرو

A

جان "

پسر کونیک رای و نیک بختست چو میوه زیره : و لیکن شیخ وین کمی گردد آنکو نداند نیک از بد بد ز نیکو مریدی علم دین آموختن بود چراع دین ز نورا افروختن بود کسی از مروه علم آموخت هرگز آموخت هرگز از خاکستر چراغ افروخت هرگز مرا در دل همی گردد بدین کار ببندم در میان خویش زنار میں اید سیز نه ز آن معنی که من شهرت ندارم بلی دارم ولی زان هست "غارم همیت ندارم . شریکم چون خسیس آمد درین کار خمولم بهتر از شهرت

بسیار

[ocr errors]

L.

۱۴

1. H. adds,

« PoprzedniaDalej »