از نورش : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ بنام آنکه جا را فکرت آموخت چراغ دل ز نور جان برافروخت رفضلش هر دو عالم گشت روشن زفیضش خاک آدم گشت گلشن ا پدید، توانائی که در یک طرفه العین زکاف و نون بردن آورد کونین چو قاف قدرتش دم قدرتش دم بر قلم زو هزاران نقش بر لوح عدم زو از آن دم گشت پیدا هر دو عالم و از آن دم شد هویدا جان آدم در آدم شد پدید شد پدید این عقل و تمییز که تا دانست ازان اصل همه چیز معین تفکر کرد تا خود چیستم من چو خود را دید یک شخص ز جبروی سوی کلی یک سفر کرد و از آنجا باز بر عالم گذر کرد امر اعتباری چو واحد گشته ور اعداد ساری که آمد باز وپس شد جهان امر و خلق از یک نفس شد که هم آندم که ولی آنجایگه آمد شدن نیست شدن چون بنگری جز آمدن نیست باصل خویش راجع گشت اشیا همه یک چیز شد بنهان و پیدا تعالی الله قدیمی کو کو بیک وم و انجام دو عالم کند آغاز جهان امر و خلق اینجا یکی شد یکی بسیار و بسیار اندکی شد |