Obrazy na stronie
PDF
ePub

L پیرائیم :

H حصر

r

از آن گشتند امرت را مسخر که جان هر یکی در تست مضمر ۲۷۰ تو مغز عالمیزان در میانی بدان خود را که تو جان جهانی ترا ربع شمالی گشت مسکن که دل در جانب چپ باشد از تن جهان عقل و جان سرمایه نشست زمین و آسمان از سایه تست به بین آن نیستی کو عین ہستیست بلندی را نگر کو ذات پستیست طبیعی قوت تو وہ ہزارست ارادی برتر از حد و شمارست ۲۷۵ از ان هر یک شده موقوف آلات از اعضا و جوارح و زرباطات پزشکان اندرین گشتند میران فرومانند در تشریح تشریح انسان حکیمان جهان نبروه هیچکس ره سوی این کار بعجز خویش هر یک گروه اقرار ز حق با هر یکی خطی و قسمیست معاد و مبدأ هر یک از اهمیست بدان اسمند موجودات قایم وزان اسمنه تسبيح وائم ۲۸۰ بمبداً هر یکی زان مصدری شد بوقت بازگشتن بوقت بازگشتن چون دری شد از آن در کامد اول هم بدر شد اگرچه در معاش از در بدر شد از آن دانسته تو جمله اسما کہ ہستی صورت عکس مستماً ظهور قدرت و علم و ارادت بهشت ای بنده و صاحب سعادت سمیعی و بصیر و حی و گویا حتی و گویا بقا داری نه از بقا داری : از حور بلکه از آنجا

۲۸۵

زهی اول که

عين

ہم

اسمند در

آخر آمد زهی باطن که

عين

ظاهر آمد

تو از خود روز و شب اندر کمانی همان بهتر همان بهتر که خود را می ندانی

[merged small][merged small][merged small][ocr errors]

چو انجام تفکر تخير

[blocks in formation]

L.

L.

L.

L

ذرة

ملازم هر یکی در منزل خویش که نهد پای یک لحظه بس و بیش چهار اضداد در طبع و مراکز بهم جمع آمده کس دیده هرگز اره مخالف هر یکی در ذات و صورت شده یک چیز در حکم ضرورت موالید سه گانه گشت ز ایشان جهاد انگه نبات انگاه حیوان مانی ، ہیولا را نیاوه در میان ز صورت گشته فارغه صوفیان ۲۵۵ همه از حکم و آمر و واو واور بجای استاده و گشته مسخر جمار از قهر بر خاک اوفتاده نبات از مهر برپا ایستاده فروع فروع جانور از صدق و اخلاص بنی ابقای نوع و جنس و و اشخاص ام اور ہمہ ہر حکم و ا ور واوہ اقرار مرا د را روز و شب گشته طلبکار

[ocr errors]

.

.H غایبی

[ocr errors]

A

ام

قاعدته الفكر في آلانفس

باصل خویش یک ره نیک بنگر که مادر را پدر شد باز مادر ۲۶۰ ی جهان را سر بسر در خویش می بین هر آنچه آید بآخر پیش می بین در آخر گشت پیدا نفس آدم طفیل ذات او شد هر دو عالم آخر همی گردد بذات خویش خویش ظاهر

1

9

آخر علت غائی در ظلومی و و جهولی ضد نورند

و لیک

لیک مظهر عین

چو پشت آئینه باشد مقدر نماید روی

شعاع

ظهورند

شخص از روی دیگر

آفتاب از چارم افلاک نگردو منعکس جبر برسیر

نو بودی عکس معبود ملائک از آن گشتی تو مسجود

خاک

ملائک

بود از هر تنی پیش تو جانی و ز و دربسته با تو ریسمانی

[ocr errors]

ہم جنس

قمر خرچنگ را خود دید زنب چون ذنب چون رأس شهد یک عقده بگزید قمر را بیست و هشت آمد منازل شود با آفتاب انگه مقابل ٢٣٥ پس از وی همچو عرجون قدیمست از تقدیر عزیزی کو حکیمیست اگر در فکر گروی مرد کامل هر آئینه بگوی نیست باطل کلام حق ہمی" ناطق بدین است که باطل دیدن از ضعف یقین است وجود بشه وارد حکمت نام نباشد در وجود تیر و بهرام ولی چون بنگری در اصل این کار فلک را بینی اندر حکم جبار منجم چون زایمان بی نصیبست اثر گوید که از شکل فریست ز حکم و امر حق گشته مسخر

۲۴۰

نمی بیند که

ا

این

ء

چرج

مدور

تمثيل

[merged small][merged small][merged small][merged small][merged small][ocr errors][ocr errors]

تو گوئی هست این افلاک و وار بگروش روز و شب چون چرخ متحار و ز هر لحظه دانای داور ز آب و گل کند یک ظرف دیگر هر انچه در زمان و در مکانست زیک استاد و از یک کارخانست ۲۴۵ کواکب که همه از اهل کمالند چرا هر لحظه ور نقص و بالند همه در جا و سیر و لون و اشکال چرا گشتند دائم مختلف حال چرا که در خصیض و گه در اوجند گهی تنها فتاوه و گاه زوجند دل چرخ از چه شد آخر بر آتش شوق کیست آخر" در کشاکش ہمہ انجم برو گردان بیاره برو گردان بیاره گهی بالا گهی شیب او فتاوه و كه شب .

۲۵۰ عناصر آب و باد و آتش و خاک گرفته جای خود در زیر افلاک

L أخر :

L او اندر ۷

.H که

A

L کمابیش : .H رویش ۲

عالم

[ocr errors]

۲۲۰

بین یکره که تا خود عرش اعظم چگونه شد محیط هر دو چرا کروند نامش عرش رحمان چه نسبت دارد او با قلب انسان چرا در جنبشند این هر دو مادام که یک لحظه نمی گیرند آرام مگر دل مرکز عرش بسیط است که این چون نقطه آن دور محیط است کار برآید در شبان روزی کم و بیش سرا پای تو عرش ای مرد درویش از و در جنبش اجسام مدور چرا گشتند یکره نیک بنگر ز مشرق تا مغرب ہمچو دولاب همی گردند دایم بی خور و خواب بهر روز و شبی این چرخ اعظم کند و در تمامی گرو عالم وز و افلاک دیگر هم بدین سان بچرخ اندر نمی باشند گردان ولی بر عکس دور چرخ اطلس همی گردند این هشت مقوس معدل کرسی ذات البر و جست که اوران تفاوت نه فروجست حمل با نور و با جوزا و خرچنگ بروبر نامجو شیر و خوشه آونگ وگر میزان و عقرب پس کمانست زجدی و ولو و دوت انجا نشانست ۲۲۵ ثوابت یک هزار و بیست و چارند که بر کرسی مقام خویش دارند بهشتم چرخ کیوان پاسبانست ششم برجیس را جای و مکانست فلک مریخ را جای بیچارم آفتاب عالم آرایی

H مشت ۳

بوو

پنجم سوم زهره دوم جای عطار و قمر بر چرخ دنیا گشت وارد زحل را جدی و ولو و مشتری باز بقوس و دوت کرو انجام آغاز ۲۳۰ حمل با عقرب آمد جای بهرام اسد خورشید را شد جای آرام چو زهره نور و میزان ساخت گوشه عطارو رفت در جوزا و خوشه

کن نامه ہمہ آیات کبری

برو اندر بی خواجه با سری تفرج برون آی از سرائی امتهانی بگو مطلق حدیث

[blocks in formation]

گذاری کن ز کاف گنج کونین نشین در قاف قرب قابَ قوسین

۲۰۰ و هر دق مرترا هر انچه خواهی نمایندت ہمہ

وہر

قاعدة

اشيا

شما

هي

بترو آنکه جانش در تجلیست ہمہ عالم کتاب حق تعالیست عرض اعراب و جو هر چون حروفست مراتب ہمچو آیات و وقوفست از و هر عالمی چون سوره خاص یکی ز ان فاتحه وان دیگر اخلاص ستین آیتش عقل کل آمد که دردی همچو بای بسیل آمد

روم

بسوم

پس

چون

مصباح شد در

غایت نور

نفس كل آمد آیت نور که آیت در وشد عرش رحمان چهارم آیت الکرسی فرو خوان از وی جرمهانی اسمانیست که دروی سوره سبع

نظر کن باز در

پس

از

ور جزم

عناصر که هر

المتا نیست المتانيس

یک آیتی هستند با هر

مولود که نتوان کردن این آیات معدود بود جرم

عنصر بود جرم

سه

۲۱۰ با خر گشت پیدا نفس انسان که بر ناس آمد آخر ختم قرآن

قاعدته في فكر الافاق

مشو محبوس زندان طبائع برون آی و نظر کن در منابع تفکر کن نو در تو در خلق سموات که تا ممدوح حق کردی " بایات

[merged small][ocr errors][merged small][merged small][merged small][merged small]
« PoprzedniaDalej »