Obrazy na stronie
PDF
ePub

L بشكافي

H.

L

بي

1

[ocr errors]

تمثيل

مکانی ، ت به گردو سراسر مغز بادام گرش از پوست خراشی که نام م ولی چون پخته شد با پوست نیکوست اگر مغرش براری بر کنی پوست ۳۵۵ سریعت پوست مغز آمد حقیقت میان این و آن باشد طریقت خلل در راه سالک نقص مغرست چو مغرش پخته شد بی پوست نغرست ما وسید . چو عارف با یقین خویش پیوست رسیده گشت مغرو پوست بشکست وجودش اندر این عالم نیاید برون رفت او دگر هرگز نباید" دگر با پوست یا بده تابش خور و رین نشأته کند یک دور دیگر ۳۶۰ درختی گرد و او از اب و از خاک که شاخش بگذرو از هفتم افلاک هان دانه برون آرو دگر بار یکی صد گشته از تقدیر جبار ز نقطه خط زخط دوری دگر شد نقطه آخر باول رشید باسم

Omitted by

[ocr errors]

L تابد .

هفتم omits . .

.L اید .

H خطی

[ocr errors]

A

چو سید

یر دنبه

[blocks in formation]

دور چو شد در دائره سالک مکمل وگر باره شود مانند بر کار بر آن کاری که اول بود در کار ۳۰۵

L پر ۱۰

I H. omits

[ocr errors]

چو کرد او قطع یکباره مسافت نهد حق بر سرش تاج خلافت تناسخ نبود این کز روی معنی ظهور اتست ور عین تجلی و قد سألوا وقالو ما النهاية فقيل هي الرجوع الى البداية

قاعدته

نبوت را ظهور از آدم آمد کمالش در وجود وجود خاتم آمد ولایت بود باقی تا سفر کرد چو نقطه در جهان دوری دگر کرد

۳۷۰

تمثيل

نبی چون افتاب آمد ولی ماه مقابل گردد اندر لي مع الله ۳۴۰ نبوت نبوت در کمال خویش صافیست ولایت اندر و پیدا نه مخفیست ولایت در ولی پوشیده باید ولی اندر نبی پیدا نماید

آمد

ولی از پیروی چون همدم آمد نبی را در ولایت محرم ز آن كنتم تحبون يابد او راه بخلوت خانه يحبكم الله در آن خلوت سرا محبوب گردد بحق یکباره گی مجذوب گردد ۳۴۵ بود تابع ولی از روی معنی بود تا بد ولی در کوی معنی ولی وقتی رسد کارش با تمام که بآغاز گردو باز انجام

جواب تتمه

کنند با خواجگی کار غلامی

کسی مرد تمامست کز تمامی کند

بس

انگاهی

خلافت
بقائی یابد و بعد از فنا باز رود انجام او دیگر باغاز
۳۵۰ شریعت را شعار خوش سازو طریقت را و تار خویش سازد
حقیقت خود مقام ذات او دان بود دایم میان کفر و ایمان
باخلاق حمیده گشته موصوف بعلم و زہد و تقوی بوده معروف

که ببرید؟ او مسافت نهد حق بر سرش تاج خلا

هم با او ولی او زین همه دور بزیر قبهای ستر متور

[blocks in formation]

.L شد

L نور "

[ocr errors]

بس انگه جنبشی کر و او از قدرت پس از وی شد زحق صاحب ارادت بطفلی کرو باز احساس عالم ورو بالفعل شد وسواس عالم چو جزیات شد بروی مرتب بکلیات ره برو از مرکب غضب گشت اندر و پیدا و شهوت و زایشان خواست بخل و حرص و نخوت بفعل آمد صفتهای و میمه بتر شد از دو و ویو و بهم نترل را بود این نقطه اسفل که شد با نقطه ه وحدت مقابل شد از افعال کثرت بی نهایت مقابل گشت ازین رو با بدایت ۳۳۵ اگر گردد مقید اندرین وام بگمراهی بود کمتر از انعام و گر نوری رشد از عالم جان رفیض جذبه یا از عکس بریان ولش با لطف حق همراز گردد از آن راهی که آمد باز گردد ز جذبه یا ز برمان یقینی رہی یابد بایمان یقینی کنند یک رجعت از سجین فجار رخ آرد سوی علیین ابرار بتو به منصف گردد در ان دم شود وار اصطفی ز اولاد آدم

افلاک

ما آیدیر از افعال نکوهیده شود پاک چو اوریس نبی در چارم بیان چو یاید از صفات بد نجاتی شود چون نوح از آن صاحب حیانی نماند قدرت جزویش در کل خلیل کل خلیل آسا شور صاحب توکل

L

ثباتي ۴

ارادت بارضای حق شود ضم رود چون موسی اندر باب اعظم ز علم خویشتن یا بد رہائی چو عیسی نبی گردد سمائی درونی و هر یکباره پستی را بتا راج در آید از بی احمد بمعراج در آنجا : ملک اندم می رسد چون نقطه آخر باول

[ocr errors]

گنجد : مرسل

۳۳۰

۳۳۵

ہمہ حکم

حکم شریعت از من از من نست که آن بربسته جان و تن نست ٣٠٥ من و تو چون نماند درمیانه ه مسجد ه کنشت چه ویرخانه

نقط تعين و همیست در عین چه صافی گشت عینت غین شد عین دو خطوه بیش نبود راه سالک اگرچه وارو او چندین ممالک

اعداد

یک از های هوبت درگذشتن دوم صحرائی هستی در نوشتر ورین مشهد یکی شد جمع و افراد جو واحد ساری اندر عین چو ۱۰ تو ان جمعی که عین وحدت آمد تو ان واحد که عین کثرت آمد کسی این سر شناسد کو گذر کرد ز جروی سوی کلی یک سفر کرد

[ocr errors]

سوال

مسافر چون بوده ره رو کدامست کرا گویم که او مرد تجاهست

جواب

نقصان

وگر گفتی مسافر کیست در راه کسی کو شد از اصل خویش آگاه سلوکش سیر کشفی وان از امکان سوی واجب بترک عین مسافر آن بود کو بگذرد زود از خود صافی شود چون اتش از رود اول در منازل رود تاکروو او انسان کامل

بعكس

قاعدة

بدان اول که تا چون گشت موجود که تا انسان کامل گشت مولود ور اطوار جمادی بود پیدا پس از روح اضافی گشت وانا

[blocks in formation]

سوال

که باشم من مرا از من خبر کن چه معنی دارد اندر خود سفر کن

جواب

وگر کردی سوال از من که من چیست مرا از من خبر کن تا که من کیست جو ہستی مطلق آمد در اشارت بلفظ کنند از وی عبارت ۲۹۰ کر حقیقت کا تعین شد معین تو او را در عبارت گفته من

[ocr errors]

من

مشبکهای مشکات

وجودیم

گه از آینه پیدا گه ز مصباح

با مشكورة . من و تو عارض ذات وجودیم ہمہ یک نوردان اشباح و ارواح تو گوئی لفظ من در هر عبارت بسوئی روح می باشد اشارت

[ocr errors]

بلفظ

L بدان ۴ من

آمد

ما خویش چو کردی پیشوای خود خرو را نمی دانی زجر و خویش خود را ٢٩٥ برو ای خواجه خود را نیک بشناس که نبود فربهی مانند آماس من و تو برتر از جان و تن آمد که این هر دو از اجزای من ن انسانست مخصوص که تا گونی بدو جانست مخصوص یکی ره برتر از کون و مکان شو جهان بگذار و خود در خود جهان شو و همی های هویت رو چشمی میشود در وقت رویت جو های هو شود ملحق بالله میانه ره روه راه بود ہستی بهشت امکان چو دوزخ من و تو در میان مانند برزخ چو برخیز و ترا این پروه از پیش نماند نیز حکم مذہب و کیش

H.

د. نماند

ره رو و ه

خط

ور

« PoprzedniaDalej »