Obrazy na stronie
PDF
ePub

جواب

انا الحق کشف اسرارست مطلق بجز حق کیست تا گوید ان الحق ہم ذرات عالم ہمچو منصور تو خواهی مست گیروا خواه مخمور در این تسبیح و تایلند وائم بدین معنی نمی باشند قائم

می اید

.L گیروا

H.

۱۴۴۰ اگر خواهی که بر تو گردد آسان وإِنْ مِن شَيْء را یکره فرو خوان ما گرده بر تو ؟ چو کردی خویشتن را پنبه کاری توهم حلاج دار این دم براری برآور پنبه پندارت از گوش ندای واحد القهار بينوش القهار بينوش ال omite . ندا از حق بر روامت چرا گشتی تو موقوف قیامت د را در وادی ایمن که ناگاه درختی گويدت اني انا الله ۴۴۵ روا باشد انا الله از ورختی چرا نبود روا از نیک بختی هر آنکس را که اندرول شکی نیست یقین داند که هستی جز یکی نیست انانیت بود حق را سزاوار که هوغیبست و غائب و هم و پندار جناب حضرت حق را روئی نیست در آن حضرت من و ما و توی نیست من و ما وتو و او هست یک چیز که در وحدت نباشد هیچ تمییز ۴۵۰ هر انکو خالی از چون و چرا شود با وجہ باقی غیر مالک یکی گردو سلوک و سیر و سالک اتحاد از غیر خیزو ولی وحدت همه از سیر خیزو

شد

omits

* H.

انا الحق اندر وصوت و صدا شد از خود چون خلا

حلول بود کر ہستی جدا شد حق بنده نه بنده با خدا شد

[ocr errors]

حلول و اتحاد اینجا محالست که در وحدت روئی عین ضلالست ۴۰۵ وجود خلق و کثرت در نمود است نه هر چه آن مینماید مین بدوست

[ocr errors]
[ocr errors]
[ocr errors][merged small][merged small]

تو بستی

عقد عهد بنده گی دوش ولی کردی بناوانی فراموش
کلام حق بدان گشتست منزل که با یادت دهد آن عهد اول
تو دیده حق را بآغاز اینجا
ور

اگر تو دید

هم

توانی دیدنش باز

دانش را صفاتش را ببین صفاتش را ببین امروز اینجا که تا واتش توانی دید فروا ۴۲۵ وگر نه ربخ خود ضایع مگردان برو بینوش لایهدی از قرآن

تمثيل

سیاہی

ندارد باورت اکمه ز الوان اگر صد سال گوئی نقل و بریان سفید و زرد و سرخ و سبز و کاهی بزو او نباشد جز نگر تا کور ماورزا و بدحال کجا بینا شود از کحل کتحال خرو از دیدن احوال عقبی بود چون کور مادر زاد ونیسی ۴۳۰ درای عقل طوری دارد انسان که بشناسید بدان" اسرار پنهان بسان آتش اندر سنگ و آهن نهاده است ایزو اندر جان و درتن چو برهم هر اوفتاد آن سنگ و آهن زنورش هر دو عالم گشت روشن و با خویش از آن مجموع پیدا گردد این راز چو بشنیدی برو با خود بپرواز توئی تو نسخہ نقش آلهی بجو از خویش هر چیزی که خواهی

. بدان سر ۲

.MSS ? مزييق

[ocr errors]

شوال

کدامین نقطه را نطق است انا للحق چه گوئی هرزه بود ر آن مزبق

۴۳۵

موانع چون درین عالم چهار است طهارت کردن از وی هم چهارست نخستین پاکی از احداث و انجاس دوم از معصیت و زشر وسواس سیوم پاکی از اخلاق ویمه ست که با وی آدمی همچون بیمه است چهارم با کی سرست از غیر که اینجا منتهی میگردوش سیر ۴۱۰ هر انکو کرو حاصل این طهارات شود بی شک سزاوار مناجات تو تا خود را بکلی در نبازی نمازت کسی شود هرگز نمازی چو زانت پاک گردد از همه شین نمازت گردو الگه قرة العين تمییز شود معروف و عارف جمله یک چیز

۴۱۰

۴۲۰

نماند

ور میانه

ایج

سوال

خاکست

اگر معروف و عارف ذات پاکست چه سودا در سر این مشت خاکه

جواب

مکن بر نعمت حق نا سیاسی که تو حق را بنور حق شناسی جزا و معروف و عارف نیست دریاب و لیکن خاک می یابد ز خور تاب نبود که دارد زره آمید هوای تاب مهر و نور خورشید بیاد اور مقام حال فطرت کز انجا باز رانی اصل فکرت ألست بربکم ایزو چرا گفت که بود اخر که آن ساعت بلی گفت در آن روزی که گلها می سرشتند بدل در فیض ایمان نوشتند اگر آن نامه را یک ره بخوانی هر آنچیزی که میخوای بدانی

[merged small][ocr errors]

D

[merged small][merged small][merged small][merged small][ocr errors]

.L دل ۴

. H. omits,

H.

هست ؟

.MSS دارد

کنون هر عالمی باشد ز امت رسولی را مقابل در نبوت نبی چون در نبوت بود اکمل بود از هر ولی ناچار افضل ۳۹۰ ولایت شد بخاتم جمله ظاهر بر اول نقطه

[ocr errors]

هم ختم آمد آخر از و عالم شود پر امن و آمان نبات و جانور باید از و جان ها نماند در جهان یک نفس کافر شود عدل حقیقی جمله ظاهر بود از سر وحدت واقف حق در و پیدا نماید وجه مطلق

ه سوال

که شد بر ستر و حد واقف آخر شناسای چه آمد عارف آخر ۳۹۵

ه جواب

F..

کسی بر سر وحدت گشت واقف که او واقف نشد اندر مواقف ولی عارف شناسای وجودست وجود مطلق او راه در شهر دست بجز ہستی حقیقی است نسناخت و با هستی که هستی پاک در باخت وجود تو همه فارست و خاشاک برون انداز از خود جمل را پاک برو تو خانه دل را فرو روب مهیا کن مقام و جای محبوب ۲۰۰ چو تو بیرون شدی او آندر آید بتو بی تو جمالی خود نماید کسی کو از نوافل گشت محبوب بلای نفی کرد او خانه چاروب سمع دمی در درون جای محمود او مکان یافت ز بی بصر وبی سمع نشان یافت ز ہستی تا بود بود باقی برو شین نیاید علم عارف صورت عین موانع تا نگردانی از خود دور درون خانه دل نایدت نور ۱۴۰۵

و يبصر .

'

عالم

ظهور کل او باشد بخاتم بدو گرد و تمامی دور وجود اولیا او را چو عضونه که او کلست و ایشان همچو جروند چو او با خواجه وارو نسبت تام از و با ظاهر آید رحمت عام شور او مقتدای هر دو عالم خلیفه گردو از اولاد آدم

تمثيل

۳۷۵ چو نور افتاب از شب جدا شد جدا شد ترا صبح طلوع و استوا شد دگر باره زد در چرخ دوار زوال و عصر و مغرب شد پدیدار بود نور نبی خورشید اعظم که از موسی پدید و گه ز آدم اگر تاریخ عالم را بخوانی مراتب را یکایک باز وانی ز خور هروم ظهور سایه شد که آن معراج دین را پایه شد زمان خواجه خط استوا شهد که او از ظل و ظلمت مصطفا شد بخط استوا بر قامت راست ندارد سایه پیش و پس چپ و راست چو کرو او بر صراط حق اقامت با مر فاستقم میداشت قامت نبورش سایہ کو وارد سیاهی زهی نور خدا ظلّ الهی و را قبله میان شرق و غربست از یرا در میان نور غرقست ۳۸۵ بدست او چوشیطان شد مسلمان جزیر پای او شد سایده پنهان مران جمله زیر پایه اوست وجود خاکیان از سایه و اوست ز نورش شد ولایت سایه گستر مغارب با مشارق شد برابر ز هر سایه که اول گشت حاصل در اخر شد یکی دیگر مقابل

[merged small][merged small][merged small][ocr errors][merged small]
« PoprzedniaDalej »