Obrazy na stronie
PDF
ePub

۸۰۵

ندانم خال او عکس دل ماست و یا دل عکس خال روی زیباست ز عکس خال او دل گشت پیدا و یا عکس دل آنجا شد هویدا دل اندر روی او یا اوست در دل بمن بوشیده گشت این راز مشکل رهست این دل ما ۳ عکس آن خال چرا می باشد آخر مختلف حال گهی چون چشم مخمورش خرابست گهی چون زلف او در اضطرابست گہی روشن چو آن روی چوما هست گهی تاریک چون خال سیاهست گهی مسجد بود گاهی کنشت است گهی روزخ بود گاهی بهشت است گهی برتر شود از هفتم افلاک گهی افتند بزیر تووه " خاک پس از زهد و ورع گردد وگر بار شراب و شمع و شاهد را طلبکاره

[blocks in formation]

شراب و شمع و شاه در چه معنیست خراباتی شدن آخر چه دعویست

جواب

شراب و شمع و شاهد عین معنیست که در هر صورتی او را تجلیست شراب و شمع نور و ذوق عرفان به بین شاهد که از کس نیست پنهان شراب اینجا زجاجہ شمع مصباح بود شاهد فروغ نور آرواح

[blocks in formation]

ز شاهد بر دل موسی شرر شد شرابش انش و شمعش شجر شد ۸۱۰ شراب و شمع جان آن نور اسری است ولی شاهد همان ایاتِ کبری است 1888 اثر است . شراب و شمع و شاهد جمله حاضر مشو غافل زشاهد بازی آخر

شراب بیخودی درکش زمانی مگر از دست خود یا بی امانی

أماني

[ocr errors]

از آن گردد دل از زلفش مشوش که از رویش ولی دارد برآتش

رخ

اشارت برخ و خط

خدائیست مراد از حظ جناب کبریاییست

اینجا مظهر حسن خدائیست اندر نکوی که از ما نیست بیرون خوب روی

رخش خطی

کشید

ما داره خط آمد سبزه زار عالم جان از آن کردند نامش آب حیوان زلفش روز شب کن ز خطش چشمه حیوان طلب کن نشانی بخوره چون خطش آب زندگانی

بخود . H خضر

L.

ز

تاریکی زلفش

۷۸۰

خضروار از مقام بی اگر روی و خطش بینی تو بیشک بدانی کثرت از وحدت یکایک ۷۸۵ خطش باز خوانی سر مهم

ز

ز زلفش باز وانی کار عالم کو کسی گرم خطش از روی نکو دید دل من روی او در خط او زید المثانیست که هر حرفی از

.inserted عالم

H.

[blocks in formation]

omitted

[ocr errors]

.omitted هر ۷

H.

مگر رخسار او سبع و بحر معانیست فته زیر هر موئی ازه و باز هزاران بخیر علم از عالم راز بین بر آب قلب عرش رحمان از خط عارض زیبائی جانان ۷۹۰

اشارت بنجال

بر آن رخ نقطه خالش بسیط است که اصل مرکز دور محیط است از و شهر خط دور هر دو عالم و ر و شد خط نقش قلب آدم از آن حال دل پر خون تباهست که عکس نقطه و خال سیاهست خالش حال دل جز خون شدن نیست کز آن منزل ره بیرون شدن نیست ر و نقطه نبود اندر اصل وحدت ۷۹۵

چو

[blocks in formation]
[ocr errors][merged small][ocr errors]

وجود ما هم مستیست یا خواب چه نسبت خاک را با رب ارباب خرو وارو ازین صد گونه اشفت که ولتصنع على عيني چرا گفت

مپرس

اشارت برلف

از من پر

خديث زلف جانان بس در ازست چه شاید گفت از ان کان جامی را از ست حدیث زلف بر چین محبانند [2] زنجیر مجانین ز قدش راستی گفتم سخن دوشر سخن روش سر زلفش مرا گفتا که خاموش کری بر راستی زان؟ زان گشت غالب و ز و در پیچش آمد راه طالب ہمہ ولها از و گشته مسلسل همه جانها از و گشته مغلغل معلق صد هزاران دل ز هر سو نشد یکدل برون از حلقه ه او

کر

و

[merged small][merged small][ocr errors][merged small][merged small][merged small][merged small]

H خلق

[ocr errors]

L.

او زلفین مشکین بر فشاند بعالم در یکی کافر نماند اگر الی مودیان د گر بگذاروش پیوسته ساکن نماند در جهان یک نفس مؤمن جو دام فته هی شد چنبر او بشوخی باز کرد از تن سر او که اگر کم شد شب اندر روز افزود

بوو

وگر زلفش بریده شد چه غم چو او بر کاروان عقل ره زد بدست خویشتن بر وی گره زد

نیابد زلف او یک لحظه آرام گهی بام آورد گاهی

۱۲

کنند

زو

شام

ز روی و زلف خود صد روز و شب کرد و شب کرد بسی بازیچهای بو العجب کرو گل آدم در آن دم شد مختر که دارد بوی آن راف معطر ول ما دارد از زلفش نشانی که خود ساکن نمیگردد زمانی از و هر لحظه کار از سر گرفتم از جان خویشتن دل بر گرفتم

. نه !

[blocks in formation]

. خاست ۲

نيستي در تحت ۳

.MSS هستي

چو شد این قاعده یکسر مقرر نمایم ز آن مثالی چند دیگر

اشارت بچشم و لب

بدم

گشت پیدا عین ہستی ۷۴۵

.MSS و ازلت ، نگر کز نگر کز چشم شاهدا چیست پیدا رعایت کن لوازم را بدانجا ز چشمش خواست بیماری و مستی ز لعلش از چشم او ہم ولها جگر خوار لب لعلش شفای جان بیمار ز چشم اوست و لها مست و مخمور ز لعل اوست جانها جمله مستور بخشمش گرچه عالم در نیاید لبش هر ساعتی ساعتی لطفی نماید ومی از مرومی ولها نوازد و می بیچارگان را چاره سازو بشوخی جان دهد در آب و در خاک دادن زند اتش بر افلاک ۷۵۰ از و هر غمزه وام و وانه شهد و ز و هر گوشه میخانده شد ز غمزه میدید ہستی بغارت ببوسه میکنند بازش عمارت ز چشمش خون ما در جوش وایم ز لعلش جان ما بیهوش وایم او دل می رباید بعشوه لعل او جان می رباید جوي چو از چشم و لبش خواهی کناری مراین گوید که نه آن گوید آری ببوسه هر زمان جان می نوازد از و یک غمزه و جان دادن از ما و ز و یک بوسه و استادن از ما گشت آدم ه بالبصر شد حشر عالم ز نفح روح پیدا چو از چشم و لبش اندیشه کردند جهانی می پرستی پیشه کردند بچشمش در نیاید . نباید در دو چشمش جماه در و چون آید آخر خواب مستی ۷۶۰

L.

.H زلم

[ocr errors]

L.

۴

بغمزه چشم

ز غمزه عالمی را کار سازو

كلمه

هستی

چو محسوس

الفاظ

مسموع نخست از

کجا

. مخصوصت .

آمد این بهر محسوسدا موضوع ندارد عالم معنی نہایت بیند مراورا لفظ و غایت مرادا . ۷۲۵ هر آن معنی که شد بر ذوق پیدا کجا تعبير لفظی یابد او را چو اہل دل کند تفسیر معنی بمانندی کند تعبیر معنی که محسوسات از آن عالم چو سایه است که این چون طفل و آن مانند را به است بتر و من خود الفاظ ماوّل بر آن آن معنی فتاد از وضع اوّل محسوسات خاص از عرف عام است چه داند عام کان معنی کدام است ۳۰ نظر چون در جهان عقل کردند از آنجا لفظها را نقل کردند لفظ تناسب را رعایت کرد عاقل چوسوی گشت نازل .H گردد ۳ کلی نیست ممکن زجست و جوی آن می باش ساکن درین معنی کسی را بر تو وق نیست که صاحب مذہب اینجا غیر حق نیست ولی تا با خودی زینهار زینهار عبارات شریعت را نگه دار که رخصت اهل دل را در سه حالست فنا و سکر و پس دیگر ولالست ترا چون نیست احوال مواجید مشو کافر بناوانی و تقلید الفاظ رآنکس کو شناسه این سه حالت بداند وضع و ولالت

۷۳۵

۷۴۰

ولی

ت به

ومعنى

مجازی نیست احوال حقیقت نه هر کس یا بد اسرار حقیقت گزاف ای دوست ناید زاهل تحقیق مر این را کشف باید یا که تصدیق بگفتم وضع الفاظ و معانی ترا سربسته گر داری بدانی کن در معانی سوی فایت لوازم را یکایک کن رعایت خاص از ان تشبیه میکن ز دیگر وجهها تنزیه میکن

نظر

بوجهی

F 2

.H شکر سه ۴

.L گر

افعال :

. طریقت ۷

A H.

« PoprzedniaDalej »