Obrazy na stronie
PDF
ePub
[merged small][merged small][merged small][ocr errors][merged small][merged small][merged small][merged small][ocr errors][merged small][merged small]

نباشد اهل دانش را معول ز هر چیزی مگر بر وضع اوّل

میان دربند چون مردان مردی د را در زمره اوفوا بعهدی برخش علم و چوگان عبادت ز میدان در ربا گوی سعادت ترا از بهر این کار آفریدند اگرچه خلق بسیار آفریدند پدر چون علم و مادر پست اعمال بسان قرة العین است احوال ٨٩٠ نباشد بی پدر انسان شکی نیست مسیح اندر جهان بیش از یکی نیست ریا کن قربات و شطح و طامات خیال نور و اسباب کرامات کرامات تو اندر حق پرستیست جر آن کبر و ریا و عجب هستیت ورین هر چیزکان نه زباب فقر سنت ہم اسباب استدراج او مکرست ز ابليس لعنتی بی شهادت شود صادر هزاران خرق عادت ۸۹۵ گه از وبوارت آید گاه از بام گهی در دل نشیند که در اندام همی داند ز تو احوال پنهان در آرد در تو فسق و کفر و عصیان شد ابلیست امام و در پسی تو بدو لیکن بدینها کی رسی تو کرامات تو گر در خود نمائیست تو فرعونی و این دعوی خدائیست کسی کو راست باحق آشنائی نیاید هرگز از وی خود نمائی ۹۰۰ ہم روی تو در خلقت زینهار مکن خود را در بن علت گرفتار چو با عامه نشینی مسخ گردی چه جای مسخ یک ره فسخ گردی مہارت پیچ با عامت سروکار که از فطرت شوی ناکه نگونسار تلف کردی بهرزه نازنین عمر نگوئی در چه کارست اینچنین عمر مجمعیت لقب کردند تشویش خریرا پیشوا کروہ نہی ریش ۹۰۰

بد

[ocr errors]

۸۷۰

چو اشیا هست هستی را مظاهر از آن جمله یکی بت باشد آخر
نکو اندیشه کن ای مرد عاقل که بت از روی پستی نیست باطل
بدان کایزو تعالی خالق اوست ز نیکو هر چه صادر گشت نیکوست
وجود آنجا که باشد محض خیرست اگر شری ست در وی آن زغیر ست
مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که و بن وربت پرستیست
اگر مشرک زبت آگاه گشتی
در دین خور د گمراه گشتی
ندید او دره بت الا خلق ظاهر
الا خلق ظاهر بدان
ظاهر بدان علت شد اندر شرع
اندر نخوانندت

کجا

تو ہم گر ز و نه بینی حق بنهان بشرع

" بتسبيح و نماز و ختم قران نگردد هرگز این

ز

اسلام مجازی

کافر

کافر مسلمان مسلمان

گشته بیزار کرا کفر حقیقی شد پدیدار

درون هر تنی جانی است بنهان جریر کفر ایمانی است پنهان

همیشه کفر از تسبیح حق وان من شیء گفت اینجا چه وقست ۸۸۰ چه میگویم که دور افتادم از راه فذرهم دور افتادم از راه فذرهم بعد ما جاءت قل الله بدان خوبی رخ بت را که آراست که گشتی بت پرست از حق نمیخواست ہم او کرد و هم او گفت و هم او بود نگو کرد و نکو گفت و نكو" بود مد اصل و فرع ایمان

٨٨٥

ا

آمد

یکی بین و یکی گوی و یکی دان
د یکی دان بدین ختم
. من میگویم این بشنو از قرآن تفاوت نیست اندر خلق رحمان

اشارت برنار

نشان خدمت آمد عقد زنار نظر کردم بدیدم اصل هر کار

[blocks in formation]

• L. omits
this couplet.

[merged small][merged small][merged small][merged small][ocr errors][merged small]

L.

. راز

H

H.

بہ

میان آب و گل افتان و خیزان بجای اشک خون از دیده ریزان شده چون شاطران گردن افراز و می از سرخوشی در عالم ناز گهی از رو سیاهی رو بدیوار گهی از سرخ روئی بر سر دار گہی اندر سماع شوق جانان شده بی با وسر چون چرخ گردان نغمه که از مطرب شنیده بدو وجدی از آن عالم رسیده سماع جان نه آخر صوت و حرفت که در هر بروه، ستری شگرفست وز سر بیرون کشیده ولق وه توی مجبرو گشته از هر رنگ و هر "بوی فرو شسته بدان صاف مروق همه رنگ سیاه و سبز و و ازرق یکی پیمانه خورده از می صاف شده زآن صوفی صافی از اوصاف ۸۶۰ بجان خاک مزابل پاک رفته از هر چه آن دیده از صد یک نگفته گرفته و امن زندان خمار ز شیخی و مریدی گشته بیزار چه جای زهد و تقوی این چه قیدست چه شیخی و مریدی این چه شید ست و مه بت و زنار و ترسانی ترا به

. L. transposes the lines of this couplet.

H. here repeats couplets 761 and 762.

کیرا

روی تو باشد بر که

10 سوال

بت و زنار و ترسانی در این گوی همه گفرست وگرنه چیست بر گوی

[blocks in formation]

بود

بت اینجا مظهر عشقست و وحدت زنار بستن عقد خدمت چو کفر و دین بود قایم بهستی شور توحید عین بت پرستی

یکی از بوی دروش عاقل آمد یکی از رنگ صافش ناقل آمد یکی از نیم جرعه کشته صادق یکی از یک صراحی گشته عاشق ۸۳۵ یکی دیگر فرو بروه بیک بار خم و همخانه و ساقی و میخوار باز زهی دریا دل زند سرافراز

۸۴۰

دہن

کشیده جمله جمله و مانده در آشامیده پستی را بیک بار فراغت یافته از اقرار و انکار شده فارغ ز زهد خشک و طامات گرفته دامن پیر خرابات

اشارت بخراباتیان

خرابانی شدن از خود ریاست خودی کفرست اگر خود پارسا نست نشانی داده اندت از خرابات که التوحيد اسقاط الاضافات

بی

مقا عاشقا

م

لا ابالیست

بست

متاليست خرابات از جهان خرابات آشیان مرغ جانست خرابات آستان لامکانست خراباتی خراب اندر خراست که در صحرای او عالم سرا بست خراباتیست بی حد و نهایت : آغازش کسی دیده نه غایت ۸۴۵ اگر مد سال سال در وی می شتابی نه خود را و نه کس را کس را باز یابی گروهی اندر و بی پا و بی سر همه نه مؤمن و نه نیز کافر با شراب بیخودی در سر گرفته بترک جمله خیر و شر گرفته شرابی خورده هر یک بی لب و گام فراغت یافته از ننگ و از نام حدیث ماجرای شطح و طامات خیال خلوت و نور و کرامات ۸۵۰ بیوی دردی از دست داده از زوق نیستی مست اوفتاوه عصا و رکوه و نسیج و مسواک گرد کرده بدردی جمله را پاک

[merged small][merged small][merged small][ocr errors][merged small][ocr errors][merged small][merged small][merged small]

G

, H. omits this couplet.

[ocr errors]

H.

.L گر ۳

.omitted و ۴

H.

گوش

[ocr errors]

بخور می

ز خویشت و ارماند وجود قطره در دریا رساند شرابی خور که جامش روی یارست پیاله چشم مست باوه خوارست شرابی را طلب بی ساغر و جام شرابی باده خوار و ساقی آسام شرابی خور ز جام وجه باقي سقاهم ربهم اور است ساقی

[ocr errors]

mited طهورا می بود کز لوث ہستی ترا پاکی دهد در وقت مستی بخور می واریان خود را از سروی که بدمستی بهست از نیک مروی کسی کو افتد از درگاه حق دور حجاب ظلمت او را بهتر از نور چو آدم را از ظلمت صد مدد شد ز نور ابلیس ملعون ابد شد اگر آئینه دل را زد و دست چو خود را بیند اندر وی چه سورست ز رویش پرتوی چون بر می افتاد بسی شکل حبابی بر وی افتاد aitra جهان و جان در و شکل دبابست حبابش اولیائی را قبابست در ماده شده ز و عقل کل حیران و مدهوش فتاوه نفس کل راه حلقه در کوش ہمہ عالم چو یک همخانهه اوست دل هر زره پیمانه اوست ۸۲۵ خرووست و ملائک هست و جان مست ہو است و زمین مست آسمان مست فلک سرگشته از وی در تگایوی هوا در دل بامید یکی بوی دروي ملائک خوروه صاف از کوزه پاک بجرعه ریخته و روی برین خاک عناصر گشته زان یک جرعه سرخوش فتاوه که در آب و گه در اتش ز بوی جرعه کافتاو بر خاک بر آمد آدمی تا شد بر افلاک ۸۳۰ زعکس او تن پژمروه جان گشت زتابش جان افسروه روان گشت جهان جهانی خلق از و سرگشته دایم ز خان و مان خود ز خان و مان خود برگشته وایم

.omitted. H و 1

.

H افتاده ۸

« PoprzedniaDalej »