Obrazy na stronie
PDF
ePub

H.

omitted.

H.

H.

و

مستیست ۲

[ocr errors]

رپا کن

نباشد اهل دانش را معول ز هر چیزی مگر بر وضع اوّل میان ودربند چون مروان بمردی د را در زمرة اوفوا بعهدى برخش علم و چوگان عبادت از میدان در ربا گوی سعادت ترا از بهر این کار آفریدند اگرچه خلق بسیار آفریدند پدر چون علم و مادر هست اعمال بسان قرة أعين است احوال ٨٦٠ نباشد بی پدر انسان شکی نیسه نیست مسیح اندر جهان بیش از یکی نیست تبرات و شطح و طامات خیال نور و اسباب کرامات کرامات تو اندر حق پرستیست جر آن کبر و ریا و عجب هستیت درین هر چیزکان نه زباب فقر ست ہم اسباب استدراج و مکرست از ابلیس لعنتی بی شهادت شود صادر هزاران خرق عادت ٨٥ گه از و بوارت آید گاه از بام گهی در دل نشیند که که در اندام واند ز تو احوال پنهان در آرد در تو فسق و کفر و عصیان شد ابلیست امام و در پسی تو بدو لیکن بدینها کی رسی تو کرامات تو گر در خود نمائیست تو فرعونی و این دعوی خدائیست کسی کو راست بادق آشنائی بادق آشنائی نیاید هرگز از وی خود نمائی ۹۰۰ .L بدو ہم روی تو در خلقت زینهار مکن خود را در ین علت گرفتار ن چو با نامه نشینی مسخ گردی چه جای مسخ چه جای مسخ یک ره فسخ گردی

. لعين L پیدا م

.omitted در

H.

.omitted و •

H.

H نیست ۸

.H نسخ

ہمی

ناک نگونسار

مہارت پہنچ با عامت سروکار که از فطرت شوی تلف کردی بهرزه نازنین عمر نگوئی در چه کارست اینچنین عمر مجمعیت لقب کردند تشویش خریرا پیشوا کرده زهی ریش ۹۰۰

۸۷۰

چو اشیا پست هستی را مظاهر از آن جمله یکی بت باشد آخر نکو اندیشه کن ای مرد عاقل که بت از روی پستی نیست باطل بدان کایزو تعالی خالقِ اوست از نیکو هر چه صادر گشت نیکوست وجود آنجا که باشد محض خیرست اگر شری ست در وی آن زغیر ست چیست بدانستی که و بن وربت پرستیست

مسلمان گر بدانستی که بت" چیست

اگر مشرک

کجا

کافر

کافر

مسلمان

زبست آگاه گشتی در دین خود همراه گشتی ندید او دره بت الا خلق ظاهر بدان علت شد اندر شرع ۸۷۵ تو ہم گر ز و نه ز و نه بینی حق بنهان بشرع اندر نخوانندت مسلمان بتسبيح و نماز و ختم قران نگردد هرگز این ز اسلام مجازی گشته بیزار کرا کفر حقیقی شد پدیدار درون هر تنی جانی است بنهان بریر کفر ایمانی است پنهان همیشه کفر از تسبیح دق وان من شیء گفت اینجا چه وقست چه میگویم که دور افتادم از راه فذرهم بعد ما جاءت قل الله بدان خوبی رخ بت را که آراست که گشتی بت پرست از حق نمیخواست ہم او کرد و هم او گفت و هم او بود نکو کرد و نکو گفت و نگو بود یکی بین و یکی گوی و یکی دان بدین ختم " آمد اصل و فرع ایمان نه من میگویم این بشنو از قرآن تفاوت نیست اندر خلق رحمان

۸۸۰

[ocr errors]

نام

اشارت برنار

نشان خدمت آمد عقد زنار نظر کردم بدیدم اصل هر کار

G 2

[blocks in formation]

L.

.H

H.

گہی

[ocr errors]

میان آب و گل افتان و خیزان بجای اشک خون از دیده ریزان ومی از سرخوشی در عالم ناز شده چون شاطران گردن افراز گهی از رو سیاهی رو بدیوار گهی از سرخ روئی بر سر دار اندر سماع شوق جانان شده بی با وسر چون چرخ گردان بهر نغمه که از مطرب شنیده بدو وجدی از آن عالم رسیده سماع جان نه آخر صوت و حرفست که در هر بروهه ستری شگرفست وز سر بیرون کشیده ولق وه توی مجرد گشته از هر رنگ و هر بوی" فرو شسته بدان صاف مروق همه رنگ سیاه و سبز و ازرق یکی پیمانه خورده از می صاف شده زآن صوفی صافی از اوصاف ۸۶۰ بجان خاک مزابل پاک رفته ز هر چه آن دیده از صد یک نگفته گرفته و امن زندان ختار از شیخی و مریدی و مریدی گشته بیزار

. L. transposes the lines of this couplet.

H. here repeats couplets 761 and 762.

چه جای زهد و تقوی این چه قیدست چه شیخی و مریدی این چه شید روی تو باشد برکه و مه بت و زنار و ترسانی ترا به

اگر

10 سوال

بت و زنار و ترسانی در این گوی همه گفرست وگرنه چیست بر گوی

[blocks in formation]

بت اینجا مظهر عشقست و وحدت بوو زنار بستن عقد خدمت چو کفر و دین بود قائم بهستی شور توحید عین بت پرستی

[ocr errors]

یکی از بوی دروش عاقل آمد یکی از رنگ صافش ناقل آمد
یکی از نیم جرعه گشته عاشق
صادق یکی از یک صراحی کند
یکی دیگر فرو بروه بیک بار خم
و همخانه و ساقی و میخوار
مانده وهن باز نہی دریا دل زند سرافراز

کشیده

جمله و مانده

در آشامیده پستی را بیک بار فراغت یافته از اقرار و انکار شده فارغ ز زهر خشک و طامات گرفته و امن پیر

اشارت بخرا بانیان

خرابات

.H می

ماند دهان ۲

H پارسا نسیت ۳

خرابانی شدن از خود ریاست خودی کفرست اگر خود پارسا نست ۸۴۰ نشانی داده اندت از خرابات که التوحيد اسقاط الاضافات خرابات از جهان بی مثالیست مقام عاشقان لا ابالیست خرابات آشیان مرغ جانست خرابات آستان لامکانست خراباتی خراب اندر خراست که در صحرای او عالم سرا بست حد و نهایت نه آغازش کسی دیده نه فایت خراباتیست بی ۸۴۵ اگر صد سال در وی میشتابی نه خود را و نه کس را باز یابی گروهی اندر و بی با و بی سر همه نه مؤمن و نه نیز کافر ہمہ شراب بیخودی در سر گرفته بترک جمله خیر و شر گرفته شرابی خورده هر یک بی لب و گام فراغت یافته از تنگ و از نام حدیث ماجرای شطح و طامات خیال خلوت و نور و کرامات ۵۰ بیوی دردی از دست داده ز فوق نیستی مست اوفتاوه عصا و ركوه و تسبیح و مسواک گرو کرده بدردی جمله را پاک

[ocr errors][ocr errors][merged small][ocr errors][merged small]

IH. omits this couplet.

[ocr errors]

omitted.

H.

و۴

[blocks in formation]

وجود قطره ز خویشت و ارماند

[blocks in formation]

پیاله چشم مست باده خوارست

ز نور ابلیس ملعون

ابد شد

[ocr errors]
[ocr errors]

شرابی خور که جامش روی یا رست شرابی را طلب بی ساغر و جام شرابی باده خوار و ساقی آسام شرابی خور ز جام وجه باقي سقاهم ربهم اور است ساقی طهوراً می بود کز لوث ہستی ترا پاکی دهد در وقت مستی بخور می داریان خود را از سردی بدمستی بهست از نیک مروی کسی کو افتد از درگاه حق دور حجاب ظلمت او را بهتر از نور اگرم چو آدم چون آدم را از ظلمت صد مدد شد اگر آئینه دل را زد و دست چو خود را بیند اندر وی چه سورست ز رویش پرتوی چون بر می افتاد بسی شکل حبابی بر وی افتاد aid جهان و جان در و شکل حیا بست حبابش اولیانی را قبابست در ماده شده ز و عقل کل حیران و مدهوش فتاوہ نفس کل راه حلقه در کوش ہمہ عالم چو یک همخانه اوست چو یک همخانه اوست دل هر زره پیمانه اوست ۸۲۵ خرو هست و ملائک هست و جان مست هوامست و زمین مست آسمان فلک سرگشته از وی در تکاپوی هوا در دل بامید یکی بوی ملائک خورده صاف از کوزه پاک بجرعه ریخته و روی برین عناصر گشته زان یک جرعه سرخوش فتاوه که در آب و که در انش ز بوی جرعه کافتاو بر خاک بر آمد آدمی تا شد بر افلاک زعکس او تن پژمرده جان گشت زتابش جان افسروه روان گشت جهانی خلق از و سرگشته وایم ز خان و مان خود برگشته وایم

omitted.

H.

حلقه گوش

H.

omitted. H..

و

دروي

D

.H افتاده ۸

جهان جهانی

خاک

۸۳۰

« PoprzedniaDalej »