میباشند خوردن نداشتند عيسي شاگردان خود را خوانده بآنها فرمود (۲) که مرا بر این گروه رحم می آید زانرو که الحال سه روز است با من و چيزي بجهة خوراك نيافته اند (۳) و اگر آنها را مرخص نمایم که گرسنه بخانهاي خود روند در عرض راه ضعف خواهند نمود زانرو که بعضی از آنها از اماکن بعیده آمده اند (۴) و شاگردان وي او را جواب دادند که چه سان كسي در این مکان ویران این مردم را از نان سیر تواند نمود (ه) از آنها پرسید که چند نان دارید گفتند هفت (:) پس خلق را فرمود که بر زمین بنشینید آن هفت نان را گرفته و شکر بجا آورده پاره کرد و بشاگردان خود داد تا پیش ایشان برند و آنها پيش روي خلق نهادند () و قدري از ماهيان كوچك داشتند پس او برکت داده فرمود تا آنرا نیز پیش گذارند (۸) پس آنها خورده سیر گشتند و از پاره هاي که زیاد آمد هفت طبق برداشتند (۱) و اشخاصی که خوردند قریب بچهار هزار مرد بودند پس آنها را مرخص فرمود * (10) ساعت در کشتي در آمده با شاگردان خود بنواحيء و و در دَلْمَنُونَا آمد (۱۱) و فریسیان بیرون شتافته با وي آغاز مناظره نمودند و بر سبيل امتحان آیت سماوي از وي خواستند (۱۲) که دلگیر گشته فرمود که از بهر چه این طبقه آیت را طلب مینمایند بدرستي که بشما میگویم که آیت باین طبقه داده نخواهد شد (۱۳) و آنها را ترک فرموده باز در کشتي سوار شده بطرف دیگر روانه گشت * (۱۴) و ایشان نان گرفتن را فراموش کرده جزيك گرده در کشتی با خود نداشتند (۱٥) و او ایشان را قدغن فرمود که با خبر بوده از خمیر مایه فریسیان و خمیر مایه هیرودیس احتیاط نمائید هیچ و (11) و ایشان با خود اندیشیده گفتند زان است که نان نداریم (۱۷) و عيسي W از آن مطلع شده بایشان فرمود که بچه سبب قیاس مینمائید که از آنجاست که نان نداریم آیا هنوز درک نمی نمائید و نمی فهمید و تا حال دلهاي خود را سخت دارید (۱۸) آیا که چشم دارید و نمي بينيد و گوش دارید M و نمي شنوید و یاد نمی آرید (۱۹) آن وقت که پنج گرده را بر پنج هزار تقسیم نمودم چند طبق مملو از پاره ها بر داشتید ویرا گفتند دوازده (۲۰) و آن وقت که هفت را بر چهار هزار چند سبد مملو از پاره ها بر داشتید گفتند هفت (۲۱) ایشن را فرمود پس چرا دریافت نمینمائید * (۲۲) و به بیت صیدا آمد که کوري را مردم نزد وي آوردند و التماس نمودند که او را مس نماید (۲۳) و او دست کور را گرفته از قریه اش بیرون برد و آب دهن بر چشمهاي افکنده و دستهاي خود را بر وي گذاشته از او سوال نمود که چيزي ميتواني دید (۳۴) و او بالا نگریسته گفت مردمان را چون درحت روان ميبينم (۲۵) بعد از آن دست بر چشمهاي وي نهاده بالا نگرانش ساخت و او هر کس را آشکارا میدید (۲۶) پس او را بخانه اش فرستاده گفت که نه داخل قريه شو و نه در آنجا بکسی بگو * (۳۷) و عيسي و شاگردان وي صحيح گشته ء به دهات ،قیصریه فیلپوس رفتند و در اثنای راه از شاگردان خویش سوال نموده گفت که مردم مرا چه کس میگویند (۲۸) ایشان جواب دادند که يحييء غسل دهنده و بعضي ايلياه و بعضی یکی از انبیا (۲۹) ایشانرا فرمود که شما مرا چه کس میدانید که پطرس جواب داده گفت تو مسیح هستي (۳۰) پس آنها را قدغن فرمود که هیچ کس را از او مطلع نسازند * (۳۱) و شروع در تعلیم آنها فرموده باین که فرزند انسانرا ضروري است متحمل چيزهاي بسیار شدن و از مشائخ و رؤسای کهنه و نویسنده گان مردود شدن و و كشته گشتن و بعد از سه روز برخاستن (۳۲) و آن مقدمه را آشکارا فرمود چنانچه پطرس او را گرفته شروع بملامتش نمود (۳۳) و او برگشته بر شاگردان خود نظر افکنده پطرس را نهیب داده فرمود که اي شيطان از عقب من برو زیرا که اندیشه تو از الهیات نیست بلکه از انسانیات است * (۳۴) پس مردم را با شاگردان خویش خوانده آنها را فرمود که هر که خواهش آمدن در عقب دارد خود را انکار نموده و صلیب خود را برداشته مرا پیروی نماید من نون (۳۰) زانرو که هر کس که خواهد که نفس خود را نجات دهد دهد هلاکش خواهد نمود لیکن هر کس که بجهة من و انجيل نفس خود را تلف نماید نجاتش خواهد داد (۳۶) چه اگر انسان تمامي دنيا را جمع نماید و نفس خود را هلاك سازد چه فائده بجهة وي خواهد داشت (۳۷) یا آنکه انسان چه چیز بعوض جان خود خواهد داد (۳۸) لهذا هر کس که در این طبقهء زانيء گناه کار از من و از کلام من من شرمنده شود فرزند انسان نیز هنگامي که در جلال پدر خود با ملائکه مقدسه خواهد آمد از وي شرمنده خواهد بود باب نهم مشتمل بر پنجاه آیه (1) پس آنها را فرمود بدرستي که بشما میگویم در این ایستاده گان کساني میباشند که ذایقهء مرگ را نخواهند چشید مادامی که مشاهده ننمایند که * ملکرت خدا با قدرت میآید (۲) و بعد از شش روز عيسي بطرس و يعقوب و يوحنارا برداشته بتنهائي بر فراز کوه بلندي برد و چهره اش در نظر آنها متغیر گشت (۳) چنانچه لباس وي درخشان و چون برف بغایت سفید گردید که هیچ گاذري در روي زمين چنان سفيد نمي تواند نمود (۴) و ايلياه با موسي بر آنها ظاهر گردیدند که با عیسی تکلم مینمودند (ه) پس پطرس نيا C توجه نموده به عیسی گفت ربي ما را نیکو است که در اینجا مانده و سه سايبان يكي بجهة تو و يكي بجهة موسي و يكي بجهة ايلياه آراسته کنیم (1) زانرو که نمی فهمید که چه میگوید از آنجا که هراسان شده بودند (۷) که ناگاه ابري بر آنها سایه انداخته و صدائی از آن ابر گفت اینست پسر محبوب من او را بشنوید (۸) و در ساعت بهر طرف نظر انداخته جز عيسي و بس هیچ کسي را با خود ندیدند * (1) و هنگامي که از کوه بشيب آمدند ایشان را تاکید فرمود که از آنچه مشاهده نموده بودند هیچ کسي را مطلع نسازند تا آنکه فرزند انسان از مردهگان برخیزد (۱۰) و آن سخن را گرفته با یکدیگر مباحثه مي نمودند که آیا برخاستن از میان مرده گان چه خواهد مي بود (۱۱) پس از وي سوال نمودند که پس چرا نویسنده گان میگویند که آمدن ايلياه نخست ضروري است (۱۲) آنها را در جواب فرمود بدرستي که ايلياه پیش می آید و همه چیزها را درست مینماید و بنوعي که نوشته شده است بجهة فرزند انسان که زحمتهای بسیار کشد و اورا ناچیز انگارند واقع خواهد شد (۱۳) لیکن من بشما میگویم بدرستی که چنانچه بجهة ايلياه نوشته شده آمد و آنچه خواستند بر وي جاري ساختند * (۱۴) پس نزد شاگردان بود گشته خود آمده جماعت بسياري را بدور آنها دید و نویسنده گان را که با آنها مباحثه مینمودند (۱٥) و في الفور تمامي خلق بمجرد ديدنش متحير و دوان پیش آمده بر وي سلام نمودند (١٦) پس نویسنده گان را پرسید که با اینها چه مباحثه مینمائید (۱۷) که یک نفر از آن جماعت جواب داده گفت كه اي استاد فرزند خود را که روح گنگ در اوست نزد تو آورده ام (۱۸) که هر جا او را میگیرد بر زمینش می اندازد چنانکه کف مینماید و دندانهاي خود را بر هم میزند و پیوسته لاغر میشود شاگردان تو را گفتم که کنند لیکن نتوانستند (11) او را جواب داده فرمود أي طبقهء بي ايمان تا کجا با شما بایست باشم و تا كي متحمل شما گردم نزد منش آرید (۲۰) پس او را نزد وي آوردند و چون او را دید در ساعت روح ویرا گرفته او را بیرون بر زمین افتاد و کف نموده می غلطید (۲۱) از پدروي پرسيد که چند وقت است که باین مرض مبتلا است گفت از طفولیت (۲۲) و بارها او را هم در آتش هم در آب افکنده است که هلاکش نمايد خلاصه چنانچه کاري ميتواني نمود بر ما ترحم فرموده ما را امداد نما (۳۳) عيسي ويرا فرمود که اگر ميتواني ایمان آورد هر چيزي بجهة مؤمن ممکن است (۲۴) که در ساعت پدر طفل فریاد نموده گریه کنان گفت اي آقا ایمان دارم سستي ايمانم را ياري نما (۲۵) و چون عيسي ملاحظه فرمود که گروهي دوان مي آيند آن نهیب داده باو فرمود که اي روح گنگ و گر ترا میگویم که از وی بیرون و روح پلیدرا آي و بعد از این در وی داخل مشو (۲۱) پس فریاد بر آورده و بسياري مرتعشش نموده از وي بیرون رفت و طفل مانند مرده گشت چنانچه بسياري گفتند که مرده است (۲۷) لیکن عيسي دست او را گرفته بلندش نمود كه بر پا ایستاد (۲۸) و چون بخانه آمد در خفیه شاگردانش از او پرسیدند * چون است که ما او را بیرون نتوانستیم نمود (۲۹) آنها را فرمود که این نوع نہیچ وجه بيرون نمي شود مگر بدعا و روزه ) (۳۰) پس از آنجا روانه شده جلیل گذشتند لیکن نخواست که کسي مطلع گردد (۳۱) زیرا که شما شاگردان خود را اعلام فرمرده گفت که فرزندِ انسان بدست مردم تسلیم میشود و او را خواهند گشت و بعد از کشته شدن وي در روز سیوم خواهد برخاست و آنها این سخن را نفهمیده و بپرسیدن از وي نيز جرات نمی نمودند (۳۲) (۳۳) پس به گیرناحوم در آمده و بخانه رفته از آنها سوال نمود که در عرض ليا عي و * راه در میان خود چه تصور مینمودید (۳۴) ایشان خاموش ماندند از آنجا که در میان راه با یکدیگر گفتگو مینمودند که کدام يک بزرگتر است (٣٥) پس نشسته و آن دوازده نفر را خوانده بآنها فرمود که اگر کسي خواهش آن دارد که مقدم باشد موخر همه و خادم همه باشد (۳۶) و طفلي را گرفته در میان ایشانش بر پا نمود و اورا در آغوش کشیده بآنها گفت (۳۷) هر کس که يکي از این اطفال صغيررا باسم من قبول نماید مرا قبول نموده است و هر کس که مرا قبول کرد نه مرا قبول کرده است بلکه آن را که مرا فرستاده است * (۳۸) پس يوحنا ویرا گفت که اي استاد شخصي را دیدیم که دیوها را باسم تو بیرون میکرد و لیکن ما را متابعت نمي نمود و چون پيرويء ما نميکرد منعش نمودیم (۳۹) عيسي فرمود که منعش مکنید زیرا که هیچ کس نیست که معجزه را باسم من بظهور رساند و در ساعت مرا سب تواند نمود (۴۰) زانجا که کسي که بر ما نیست از ماست (۱۴۱) زانرو که هرگاه کسي شما را کاسهء آبي از براي آشاميدن بجهة اسم من بدهد از آنجا که از مسیح هستید بدرستي که بشما میگویم |