یافته و که فریسیان این مقدمه را شنیده مکدر گردیدند (۱۳) او جواب داده فرمود که هر نهالي را که پدر آسمانيء من نكاشته است گنده خواهد شد (۱۴) ایشان را را گذارید که کوران رهبران کوران اند پس هرگاه کوري کوري را هدایت نماید هر دو در گودي خواهند افتاد (۱٥) پس پطرس جوابش داده گفت که این مثل را بجهة ما شرح نما (١٦) عيسي فرمود که آیا شما نیز تا حال بي ادراك هستید (۱۷) و هنوز نیافته اید که هر چه بدهان فرو میرود داخل شکم ميگردد و در مبرز افكنده ميشود (۱۸) لیکن آن چيزهائي که از دهن بيرون مي آيد از دل صدور مي يابد و آنها انسان را نجس میسازد (۱۱) زیرا که مظنه هاي بد و قتل و فسق و زنا و دزدي و شهادت زور و کفر از درون دل بيرون مي آيد (۲۰) و این چیزها است که آدمي را ناپاك میگرداند و بدستهاي ناشسته چیز خوردن انسان را نجس نمیگرداند * (۲۱) پس عيسي از آنجا بیرون رفته بنواحي صور و صیدون روان گردید (۳۲) که ناگاه ضعيفه كنعني از آن حدود بیرون آمده فریادکنان وي را گفت خداوندا فرزند داردا بر من رحم فرما که دختر من سخت دیوانه شده است (۲۳) و او يك لفظ هم جواب نداده پس شاگردان وي آمده از وي استدعا نمودند که او را بر گردان زیرا که در عقب ما غوغا مي نمايد (۳۴) لیکن او جواب داده فرمود که من فرستاده نشده ام مگر بجهة گوسفندان گم شده خانهء إسرائيل (۲۰) پس آن ضعيفه آمده وي را سجود نموده گفت خداوندا مرا دستگیری فرما (۳۶) جواب داده فرمود که نان اطفال را گرفتن و نزد سگان انداختن مناسب نیست (۳۷) گفت خداوندا چنین است لیکن سگان هم از پس مانده که از خوان مولاهاي خود مي افتد اکل مینمایند (۲۸) پس عیسی او را جواب داده گفت اي زن بدرستي که ايمان تو عظیم است آن چنان که خواهش داري با تو کرده شود که دختر وي در همان ساعت گردید * (۲۹) پس عیسی از آنجا رفته در نزدیکی درياي جليل بر صحيح كوهي بر در آنجا بنشست (۳۰) که جمع بسياري که چندین لنگ آمده در آمده و کور و گنگ و شل و غیر اینها بسیار با خود داشتند نزد عيسي آنها را بر پاي وي افکندند و او ایشان را شفا بخشید (۳۱) چنانچه آن جماعت گنگها را متکلم و شلها را تن درست و لنگها را خرامان و کوران را بینا دیده تعجب نمودند و خداي اسرائیل را تمجید کردند * (۳۲) آنگاه عيسي شاگردان خود را طلب فرموده گفت که مرا بر این جماعت دل سوخت زانرو که الحال سه روز روز است که با من میباشند و چيزي بجهة خوردن ندارند و نمي خواهم که ایشان را گرسنه برگردانم مبادا در عرض راه ضعف نمایند (۳۳) شاگردان وي را گفتند که ما را در بیابان این قدر نان از کجا بهم خواهد رسید که چنین جماعت بسیار را سیر نماید (۳۴) عیسی آنها را گفت که چند نان دارید گفتند هفت عدد و قدری از ماهیان خورد (۳۵) پس آن گروه را فرمود که بر زمین بنشینید (۳۶) و آن هفت قرص را با آن دو ماهي گرفته و شکر نموده و پاره نموده بشاگردان خویش داد و ایشان بآن گروه دادند (۳۷) و تماميء و آن مردم خورده سیر گردیدند و از پاره هاي باقي مانده هفت زنبیل پر برداشتند * (۳۸) و سواي زنان و اطفال چهار هزار نفر بودند که غذارا تناول نمودند پس آن جماعت را رخصت انصراف داده و در کشتی داخل گشته به (۳۹) باب شانزدهم مشتمل بر بیست و هشت آیه) (1) پس فریسیان و صادوقیان پیش آمده بر سبيل امتحان از وي سؤال نمودند. که آیت آسماني بر آنها ظاهر سازد (۲) آنگه ایشانرا جواب داده گفت چون شام شود گوئید که هوا خوش خواهد بود بجهة آنکه آسمان سرخ است (۳) و در صبحگاه امروز هوا ناخوش خواهد بود زانرو که آسمان سرخ و گرفته است اي رياكاران روي فلك را تمیز میتوانید کرد و علامات این عصر را نمی توانید دانست (۱۴) طبقه شریر فاسق آیت را خواهش مینمایند و سواي آيت يوناه پیغمبر هیچ آيتي بوي داده نخواهد شد پس آنها را گذاشته روان گردید * (ه) و شاگردانش بآن طرف رسیده نان آوردن را فراموش کرده بودند (۲) عيسي آنها را فرموده که احتیاط نمائید و از خمیر مایه فریسیان و صادوقیان با حذر باشید (۷) و آنها در دلهاي خود تصور نموده گفتند زانست که نان نگرفته ایم (۸) و عيسي از آن مطلع گشته گفت اي مردم کم اعتقاد چرا در دلهاي خود تخیل مینمائید که از آن است که نان نگرفته اید (1) آیا که هنوز آن پنج گرده و پنج هزار مرد را و چند طبق را که برداشتید نمي فهميد و ياد نميآرید (۱۰) و نه آن هفت نان و چهار هزار نفررا و آن چند زنبیل را که برداشته بودید (۱۱) چرا تصور نمی نمایید که بجهة نان با شما تکلم ننمودم که از خمیرمایه فریسیان و صادوقیان احتراز نمائید (۱۲) آنگاه یافتند که احتیاط از خمیرمایه نان نفرموده بود بلکه از تعلیم فریسیان و صادوقیان * (۱۳) پس عيسي بسر حدِ قیصریه فیلپوس رسیده از شاگردان خویش سوال نموده فرمود که مرا که فرزند انسانم مردم چه شخص میگویند (۱۱۴) گفتند که بعضی يحييء تعمید دهنده و بعضي ايلياه و بعضي يرمياه يا يکي از پيغمبران (10) ایشان را فرمود که شما مرا چه شخص میگوئید (١٦) آنگاه شمعون پطرس جواب داده گفت که توئي مسیح پسر خداي حى (١٧) و عيسي جواب و ހކަ ވ و داده فرمود که خوشا حال تو اي شمعون بریوناه زانرو که جسم و خون این را خوشاحال که بر تو ظاهر نساخت بلکه پدر من در آسمان است ظاهر نمود (۱۸) و من ޒވ نیز تورا میگویم که توئی پطرس و بر این سنگ کليسياي خود را بنا خواهم نمود و درهاي جهنم بروي استوار نخواهد بود (۱۹) و کلیدهای مملکت آسمانرا بتو خواهم بخشید و هر چيزي را که تو در زمين ببندي در آسمان نیز بسته خواهد گشت و و هر چيزي را که تو در زمین بکشائي در آسمان نیز گشاده خواهد گشت (۲۰) آنگاه شاگردان خود را تاکید نمود تا هیچ کس را نگویند که او خود عيسي مسيح است * (۲۱) و عيسي از همان وقت به مطلع W گردانیدن شاگردان خویش آغاز نمود بآنکه ضرور است او را باورشلیم رفتن و از دست رؤسا و کاهنان بزرگ و نویسنده گان متحمّل چيزهاي بسيار گشتن و کشته شدن و در روز سیوم برخاستن (۲۲) آنگاه پطرس او را گرفته آغاز ملامت نموده گفت خداوندا از تو دور باد این بر تو واقع نخواهد گشت (۲۳) که او التفات نموده پطرس را گفت اي شيطان از عقب من برو که موجب صدمه من هستي زیرا که اندیشهء تو از الهیات نیست بلکه از انسانیات است (۲۲۴) آنگاه عيسي شاگردان خویش را فرمود که اگر کسی خواهد که بعقب من آید باید که خویش را انکار نماید و صلیب خود را برداشته مرا متابعت نماید (۲۵) از آنجا که هر کس که خواهد که نفس خویش را نجات دهد او را هلاک خواهد نمود و هر که زنده گاني خود را بجهة خاطر نماید آن را خواهد یافت (۲۶) زیرا که شخص را چه سود دارد هرگاه تماميء دنیا را ببرد و نفس خویش را ببازد و یا آنکه چه چيز را آدمي بعوض جانِ تلف خود خواهد داد (۲۷) زانرو که فرزندِ انسان در جلال پدر خود با ملائکه خویش خواهد آمد و آنگاه هر کس را بر وفق عمل او جزا خواهد داد (۲۸) بدرستي که بشما میگویم که از ایستادهگان اینجا کسانی میباشند که تا فرزند انسان را در حالتی که در ملکوت خود میآید مشاهده ننمایند ذایقه مرگ را نخواهند چشید * باب) هفدهم مشتمل بر بیست و هفت آیه (۱) بعد از شش روز عيسي پطرس و یعقوب و يُوحنا برادرش را برداشته و بپنهاني ايشانرا بكوه مرتفعي آورد (۲) و در حضور آنها صورتش متغیر گشته و چهره اش چون خورشید میدرخشید و لباس او چون نور سفید بود (۳) که ناگاه موسي و ايلياه با وي تكلم كنان بر ایشان ظاهر گردیدند (۴) پس پطرس به عيسي توجه نموده گفت خداوندا ما را نیکوست که در اینجا باشیم اگر خواهش داري سه سایبان در اینجا بسازیم یکی از براي تو و يكي بجهة موسي و يكى بجهة ايلياه (ه) که در اثناي تكلم او ناگاه ابر درخشنده بر ایشان سایه افکنده ناگاه رویشان افتادند کوه پائین مي که صدائي از آن ابر مي گفت اینست فرزند محبوب من از وي خوشنودم سخن او را بشنوید (1) و شاگردان وی این را شنیده بر و بي نهايت ترسان گشتند (۷) پس عيسي آمده و آنها را مس فرموده گفت برخیزید و خائف مباشید (۸) پس چشمان خویش را گشاده سواي عيسي وبس هیچ کس را ندیدند (1) و چون از آن آمدند عيسي آنهارا تاکید فرموده گفت که این رویا را با هیچ کس مگوئید تا آنکه فرزند انسان از میان مرده گان برخیزد (۱۰) پس شاگردان وي از او سوال نمودند که پس چون است که نویسنده گان میگویند باید که ایلیاه اول آید (۱۱) عيسي آنها را در جواب فرمود که الحقيقه اول ایلیاه آید و همه چیزها را اصلاح خواهد نمود (۱۲) لیکن آنچه شما را میگویم که بدرستی که ایلیاد هنوز آمده و او را نشناختند خواهش ایشان بود با وي نمودند و بهمان وضع نیز فرزند انسان را زحمت خواهند رسانید (۱۳) و شاگردان وی یافتند که در بارهء يحييء تعمید دهنده با ایشان تكلم مي نماید * (۱۴) و چون نزد خلق آمدند يك مردي پيش او آمده و بوی زانو زده گفت (۱٥) خداوندا بر فرزند من ترحم فرما زانرو كه مصروع است و بشدت الم گرفتار است چنانچه بارها در آتش و بارها در آب میافتد (١٦) و من او را نزد شاگردان تو آوردم نتوانستند که او را علاج نمایند پس عيسي جواب داده فرمود كه اي طبقهء بي ايمان و کم تا کجا با شما خواهم بود تا بگي شما را تحمل خواهم نمود در همین جا نزد من آریدش (۱۸) و عيسي اورا [که جن باشد] نهیب نمود که جن از وي اخراج شد و در ساعت آن طفل شفا یافت (۱۹) پس شاگردان بپنهاني نزد عيسي آمده گفتند چون است که ما نتوانستیم که او را بیرون نمائیم (۲۰) عيسي آنها را فرمود اعتقاد شما زیرا بدرستی که بشما میگویم که هرگاه بقدر دانه (iv) که که از عدم |